شبی از شب ها : دیو می خواست که از روزنه بیداری ، خاک وحشت پاشد در چشمم ، تو که خوبم بودی ، قصه گفتی .... گفتی ..... تا خوابم کردی . قبلا بگویم پیشتر از این در جایی دیگر در باره این کتاب و پدید آورنده آن مطلبی نوشته ام اما باز دوست دارم از این هنرمند بزرگ یادی کنم ، چه یکی اینکه وقتی در اینترنت به این نام جستجو کردم متاسفانه فقط همان مطلب خودم را به زبان فارسی دیدم اگر چه صدها مقاله و تصویر به دیگر زبان ها موجود بود.دیگر اینکه ارادتی خاص به نویسنده کتاب دارم و خودم شاهد بودم چگونه به یاری آمد تا که رویا های دلبندی با دیو وحشت آشفته نشود.و هنوز هم وقتی آرمین کنارم دراز می کشد همین کتاب را خواهش می کند برایش بخوانم. «...